حکمت از فکر راستبين باشد
شاعر : اوحدي مراغه اي
در مراعات سر دين باشد | | حکمت از فکر راستبين باشد | به دل اثبات ذات حق کردن | | نظر اندر صفات حق کردن | دان که از حکمتي نکو نايد | | سخني کان به دل فرو نايد | گر چه دانند علم يونان را | | تا نخواني حکيم دو نان را | بين و آنگه شنومقالش را | | حسن فعل حکيم و حالش را | فعل او بين که سربسر هوشست | | گر زبان حکيم خاموشست | گفت: «مني خذوا مناسککم» | | نه ازين رو رسول با مردم | کز کتاب و ز سنت افتد دور | | روي آن حکمتي ندارد نور | نطق او در زبان و کردارست | | هر کرا اين متاع در بارست | صحبتش رحمت خواص و عوام | | ديدنش حکمتست و فعل امام | کانچه گويد به قدر گويد و راست | | وقت گفتن حکيم را پيداست | در پي آرزو قدم نزند | | به هوا و مجاز دم نزند | خرد او کند هوا را پست | | بدهد بر خرد هوا را دست | راه سالوس و زرق بربندد | | حفظ ناموس را کمر بندد | آنچه گويد نبشتني باشد | | آنچه داند نه هشتني باشد | صفت صادقان رفيق او را | | سيرت رفتگان طريق او را | اجل اندر برابرش باشد | | با امل انس کمترش باشد | ننهد بييقين قلم بر حرف | | نشود وقت او به بازي صرف | دل ز بهر درم ندارد ريش | | غم عمر گذشته گيرد پيش | رحم بر منعم و فقير کند | | شفقت بر جوان و پير کند | چون بيازرد، زود باز آرد | | زو دل هيچ کس نيازارد | ننگش آيد ز خام دانستن | | کوشد اندر تمام دانستن | بيتواضع نظر به کس نکند | | پر به خواب و خورش هوس نکند | حکما را صفت چنين باشد | | صورت اهل حکمت اين باشد | هرخسي را حکيم چون گفتي؟ | | گرنه آني که در گمان افتي | دل خود را به نور واصل کن | | حکمت آموز و نور حاصل کن | حکما را سپاسدار شوي | | گر به حکمت رسي سوار شوي | |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}